گاه دلم میگیرد چشمانم اما نمی بارد...!
اما اکنون هم دلم هم چشمانم می بارند....
گاه دلم میگیرد چشمانم اما نمی بارد...! اما اکنون هم دلم هم چشمانم می بارند.... امروز بازم خبرمو گرفتی...دلم چقدر واست تنگ شده...هنوزم همونی بودی که هستی...عاشقمی...عاشقتم خیلی...مراقب خودت باش عشقم...حیف که این ادما مارو از هم جدا کردن... هر کی اومددو سه روزی از دلم بازیچه ای ساخت، دلم هم مثل عروسک ساده بود دل به دلش باخت، گله وگلایه ای نیست بی وفایی رسم عشقه، عاشقا تنها می مونن تنهایی مرام عشقه.... نگذاريد زبان شما از افكارتان جلوتر برود.((شيلون)) انديشه كردن كه چه گويم به از پشيماني خوردن كه چرا گفتم.((سعدي اولين شرط كاميابي، شهامت و بي باكي است.((ناپلئون بناپارت)) با خود صحبت كن؛ خيلي چيزها داري كه به خودت بگويي و خيلي سوالها داري كه بايد از خودت بپرسي.((اپيكتت)) آن كس كه جرات انجام كارهاي شايسته را دارد، انسان است.((ويليام شكسپير)) همان طور كه نور زياد مانع ديدن مي شود، فراواني نعمت مانع لذت و كاميابي است.((تن) هيچ انساني نمي تواند از قلمرو شخصيت خود جلوتر برود.((جان مورلي)) دوستي كه از او به تو سودي نمي رسد، از دشمني او نيز تو را زياني نخواهد رسيد.(( كيقباد)) امروز برایت یک عینک نو خریدم … من مانده ام و۱۶جلد لغت نامه که هیچکدام ازواژه هایشان باران که می بارد ، دلم برایت تنگ تر می شود
راه می افتم ، بدون چتر ! من بغض میکنم ، آسمان گریه ! چه “شوری” میزند دلم وقتی… دستانت رو دور گردنم حلقه کن
این دوست داشتنی ترین شالگردن شب های سرد من است ؛ باور کن . . . آرزو کن با من
که اگر خواست زمستان برود گرمی ِ دست ِ تو اما باشد آرزو کن با من “ما” ی ما ” من” نشود سایه ات از سر ِ تنهایی ِ من کم نشود . . . بدون گذرنامه ازخیالم عبورخواهی کرد با تمـام مـداد رنگـی هـای دنـیا
مثل یک روح در دو پیکریم
تو در پیکره ی خدایی من در پیکره ی انسانی عاشقانه میپرستمت شاید روزی یک روح در یک پیکر شویم … .
بــــاز هـــــم خیال تــــو دلایل بودنم را مــــــــرور میکنم هر روز!
هر روز از تعدادشان کــــــــم میشود! آخرین باری که شمردمشان تنها یک دلیل برایم مانده بود..! آنهــــــــــم دیدن تو بود !! . .
خاطراتت صف کشیده اند !
یکی پس از دیگری … حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند ! و من … فرار می کنم از فکر کردن به تو مثل رد کردن آهنگی که … خیلی دوستش دارم خیلی ! . نگاهتـــــــ ــ
بی خــــــار بر اندام من می پیچــــــــد …. . کــاشـــ میـــــــــ دانـستـمـــ
چــطـــور بــه صبـــح بـرسـانـمــــ تــمـــامـــِ شبــــ ـــهـایـی را کـــ ه بــا رفـتـنـتـــــ یــلـــدا شـــدنـــد …!! خوابیدن میان دستان تو
بیدار شدن روبه روی چشمان تو دیدن لبخند هر روزه ی تو گرفتن دستان گرم تو سر بر بازوی تو نهادن سرت را به سینه فشردن راه رفتن بازو به بازو کنار نگاه تو این است تنها آرزوی من , رویای همه ی شبهای من
پـــــــــــــــرواز را دوســــت دارم
وقتـــــے از ارتفاعــــات لبانــــــت به عمــــق آغوشـــت سقـــوط میکنــــم چـــه سقــــوط دلنشینــــے راستــــے میدانستــــے پــــــــــــــرواز را تـــو یـــادم دادے قافیه های بلند نگاهت همیشه از آمدن “نـ” بر سر کلمات مـی ترسیدم !
نـ داشتن تو… نـ بودن تو… نـ ماندن تو… کـاش اینبـار حداقل دل واژه برایم می سوخت و خبـری مـیداد از نـ رفتن تـو… گیسوانم نـوازش دستــت را می خواهــند با طعم نــاز ، نه نیاز |
|